تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

قرن جدید همراه با حال جدید

مثال برای نوشتن اولین مقاله بعد از سال نو دیر جنبیدم البته نمی خواستم این کار را بکنم سال پیش وقتی لحظه تحویل سال داشت می رسید فقط برای سال ۱۴۰۰ کلاس گذاشتن اما راستش ۱۴۰۰ یک طرف تمام ۲۴ سال عمر کرد امسال پدر و مادر هر دو با کمی فاصله از دست ما رفتند از دست رفتنی گاهی کسی قبل از رفتن باروبندیل سفر رو میبنده سفارش های لازم رو که اهل و عیال می کنه اگه جایی بدهی طلبی اگر دانی کسی داره معمولاً از کانالی که راه حذف سعی میکنه برای بعد از رفتن چیزی بر ذمه اش نمونه اما گاهی چون آن غفلت گریبان آدم را می گیرد که وقتی که وقتی حادثه از راه میرسه تازه آدم به خودش نهیب میزنه که میدونستم

 

   احترام کمترین کاریست که در مواجهه با بحثی مثل خانواده و مهمتر از او پدرومادر به میان میاد باید نگاه داشت و با همه ی وارد بودن برخی انتقادها به عملکرد گاها پدر یا مادر در زمان زنده بودنشون در دنیا ، نباید از نظر این مطلب رو دور داشت که در گفتمانی که یکطرف آن فقدان یافته و عالم خاکی رو ترک کرده لاجرم باید دانست که مطلب هر چه برای من آشکار اما شنونده یا خواننده با دیدی تازه به مطلب مینگره و چنانچه انتقاد در حدی باشه که به پاسخ نیاز داشته باشه بطور طبیعی مخاطب این رو به پای بی انصافی گوینده مینویسه چرا که از طرف دیگه هیچ کسی یا نماینده ای در.مقام پاسخ دادن وجود نداره ....

با توجه به همه اینها باید بگم پدر عزیز و بزرگوارم دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس 

اما بازگو کردن و به بحث گذاشتن شرو می گذارم برای وقتی که خودت رو ببینم اونجا دیگه از دو حالت خارج نیست یا بدون پرسش جواب ها گفته شده است یا اگر به جواب دادن نیاز شد مطمئنم دیگه به کسی اجازه دادن جواب نادرست به صلاح یا به منافع نخواهد داشت که اگر در دنیایی که به زعم من برای آمادگی برای زندگی بعد از این در آن آمده ایم اگر تصمیمی گرفتیم که همین رویه و همین نوع تعامل رو اینجا داشته باشیم داشتن گله یا حرف و حدیثی که برای این دنیا اندازه نباشه و و اونقدر در دل نگه داشته باشه که زمانش بگذره و �ره‌ای جز گذاشتنش برای دنیای دیگر نداشته باشیم امسال ماه سوم پدرم و ماه دهم مادر مرو از من گرفت بنابراین خیلی هم هم ضعیف ساده نخواهد بود اگر بگویم در ۴۴ سال زندگی ۴۳ ساله هر اتفاقی که �‌افتاد با خیال اینکه پدر و مادری در گوشه ای از این جهان زندگی می کنند که من فرزند آنها هستم با همه این که سالها بود به دیدارشان رفته بودم بهم آرامش میداد سال ۱۴۰۰ به یک بار ضربه ای شدید برضد که نتونستم ابعاد آن را برای خودم باز کنم و برای بعد از اینم تصمیم بگیرم

شاید حسم تعجب آور باشه اما این یک واقعیت است مرگ هیچ کس یا شخصیتی به اندازه بزرگی عمق ابعاد به اندازه فقدان پدر و مادر نبود روزی که خواهرم خبر فوت پدر رو میداد صبح ابتدای موقع رفتن سرکار متوجه شدم از ساعت ۶ صبح چند از خواهرم داشتم بی اختیار به یادم آمد که مادرم اصلا خوب نیست چون بارها سکته کرده و یک دفعه غم دنیا رو روی سینم حس کردم و می خواستم برگردم چه به همسرم بگم که از تماس با من گرفته شده و کاملا مشهود بود که خبری در داون در انتظارم بود خواستم برگردم که منصرف شدم گفتم صبح همسرم هم به من زنم حالا برم سر کار شاید خبری نبود خودم رو راضی کردم و رفتم ۱۲ نفر مشتری راه انداخته بودم که نتونستم طاقت بیارم و یک پیام برای ارم نوشتن تنها خواهری که با هم ارتباط داره متاسفانه جویا شدم که چه خبر که ساعت ۶ صبح با هم تماس گرفتیم اما با وحشت از خدا که نبینه از خدام بود که خواب باشه واقعیت گریزی نیست سرگرم کار مست بودم که خواهر بزرگتر آن تماس گرفت و در ناباوری هر چه تمام تر خبر فوت  پدرم را داد. 

بسیار حزن انگیز هست اینکه چیزی در درون انسان و برای خودش با توجه به اهمیت بسیار بالا تا باشه به هیچ وجه قابل نذر کردن ۹۳ اما بنا به دلایلی گفتن و بیان کردن او هم هم به دلیل اتفاقی که افتاده دیگه جایز نباشد با کمال تاسف فوت پدرم باید همچین حالتی روبرو کردهنوز گیح و مستاصلم

1_چقدر و چقدر زود دیر میشده اینو همه ما شنیدیم اما اونجاش تاسف داره که تا پیش نیاد فکر میکنیم فهمیدیم و همینکه پیش آمد دیگه نفهمیدنمون هم دلیل موجهی برای عبور از او نیست پس می مانیم...! 

به نظر حرکت میکنیم اما در درون میبینیم که موندیم. و تا راهی برای عبور پیدا نکنیم ، اینطرف موندیم

2_در زندگی خوب بودن یک ارزش هست که متغیره و ثابت و دارای تعریفی مشخص نیست. مثلاً مهربان بودن با پدر و مادر کار خوبیه مثلاً خوب صحبت کردن با همسایه کار خوبیه آیا همه همسایه هامون خوب صحبت می کنیم یا لازمه خوب صحبت کنیم یا واضح تر بگم همسایه ای که یک کار اشتباهی رو در حال تکرار مکرر هست پس خوب بودن نمی تونه دلیلی بر این باشه که شما از خواسته هاتو دست بکشید گاهی وقتها هست که ما بچه ای را که در این مهمانی یه گوشه ای کز کرده ساکت و گوشه گیر و با بچه های دیگه قاطی نمیشه و روغن می کند و بچه خوب میدونیم غافل از اینکه با این کار پیامی هم به اون کودک می دهیم و ذهن پاک او که در حال جمع کردن تجربیات از محیط خودش هست و � معنی خوب به این شکل آشنا می‌کنیم در حالیکه در واقعیت به یک کودک افسرده است و دلیل ما از اینکه اون رو خوب میدونیم فقط این است که با پیوستن به کودکان دیگه و شلوغ کردن با آنها یک صدای اضافی به سر و صدایی که مرا اذیت میکنه نمیشه و و از این نظر برای ما خوبه اما آیا از نظر خودمون کودک هم مسلماً نه.


خیلی وقت ها به این فکر می کنم که آیا آیا کسانی که این کودک خوب �ا می‌کنند کار بدی می کنند یا فقط کارشون اشتباه یا گناهی مرتکب می شوند؟؟


قطعاً نه روانشناس هستیم و نه مشاور و و دادن این پاسخ از از حیطه ما و دانش ما خارج است و قصد نداریم که به آن بپردازیم �ر می‌کنم به اندازه اینکه از نظر خودمون موضوع رو به بحث بگذاریم دست کم نتیجه گیری هاست میکنه به کسانی که مثل خودم قربانی منافع گوی ها و سلاح گویی های اطرافیان ایشان �‌شوند مثمر ثمر باشد من من به مدت ۳۳ چند تصور می کردم خوب بودن همین هست که �رگترم می‌گه



شکل تربیت ما و کلاً کسانی که در دهه ۵۰ و ۶۰ متولد شدن غالباً این بود که احترام به بزرگتر از واجبات غیر قابل دست زدن بود و گوش کردن به حرف بزرگتر هم همچنین شاید بیشترین ضربه را از همینجا بود �سال‌ها با دیدن رفتارهای دیگران حتی خواهر ها برادر خودم مقایسه آن با رفتار خودم و نتیجه ای که می گرفتم همین بود که من خوبم من من به پدر و مادرم فشار نمیارم من سعی می کنم دور از پدر مادرم باشم وقتی که دستم خالیه و من های دیگه نتیجه تقریباً در تمام دفعات غیر از آن چیزی است که با تصور می کنیم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد