به نام خدا
چند وقتیه که تلویزیون شبکه ۴ برنامهای به عنوان زندگی پس از زندگی که مضمون آن برگشتگان ازبه اصطلاح مرگ و کسانی که تجربه لحظات یا روزها یا ماهها خارج شدن از کالبد رو داشتهاند البته به صرف اینکه پس از آنکه از جسم خارج شدند خاطراتی با خود از عالم پس از زندگی جسمانی داشته باشند و بخواهند که با دیگران به اشتراک بگذارند پخش می کند و باید اقرار کنم که وقتی خودم برای اولین بار این برنامه رو دیدم برام بسیار جالب بود و حالا هم که روزهای زیادیه که دارم نگاه می کنم این برنامه رو همچنان جذابیت داره برام و مخصوصاً بعضی از تجربه کنندگان زندگی دیگر آنقدر خاطرات و و آنچه که از آن سوی این کالبد جسمانی آوردهاند و تصویر می کنند که به جرأت میتوانم بگویم که باعث تغییرات شگرفی در خودم و خانواده کوچکم شده راستش بعد از از ورود به چهارمین دهه زندگی خواسته و ناخواسته یکی از افکاری که ذهن من رو آزار میداد و بسیار هم بهم فشار می آورد تصورم از مرگ و اینکه پس از مردنم چه چیزی اتفاق خواهد افتاد و و من به کجا خواهم رفت یا چه خواهد شد آیا زندگی همین زندگی دنیایی است یا پس از این هم باید انتظار زندگی دیگری را داشته باشم یا اینکه آیا وقتی از این دنیا رفتم در جسمم حضور دارم آیا آنچه که بر من و بر جسم در سرای کوچک خاکی خواهد گذشت را حس خواهم کرد.
بهتره اینطور بگم که تصور اینکه خانه کوچک قبر از نظر شخصی که داخل ان هست ، چه شکلیه، از بزرگترین ترس های من در زندگی بود و هست هرچند میتونم به جرات بگم که دیدن این برنامه و نشستن پای صحبت عزیزانی که حرفی برای گفتن دارند از تجربه پس از این زندگی از حجم این ترس بسیار کم کرده اما در هر صورت باز هم سوالی بودن دنیای پس از مرگ، هنوز هم وهم انگیز و گاه وحشت انگیز می شه برام و بیشتر هم از این زاویه هست که «اگر پس از مرگ باز هم در کالبدم حضور داشته باشم» گاهی وقتها سراغم میاد.
بزارید با یک مثال بگم تا بهتر عنوانش کرده باشم. مثلاً یک روز نشسته بودم حس کردم روی دستم یه چیزی حرکت کرد موجودی بسیار بسیار کوچک که باعث حسی شبیه به نیاز به خارش اون نقطه رو انقدر زیاد کرد که گفتم اگه همین لحظه نخارونمش میمیرم.اما داشتم لحظه ای که دستم یعنی دست دیگرم اراده میکرد که به سمتش بره و این کار رو بکنه اول نگاه کردم چی هست روی دست من، دیدم چیزی نیست که با چشم عادی بشه دید، پس احتمالاً یک حشره بسیار ریزی بوده اما وقتی به دست دیگرم دستور دادم که لحظهای صبر کنه در دست دیگرم از این حس نیاز به خارش چونان عذابی ساخته شد که تصور کردم اگر چند لحظه دیگر صبر کنم قلبم از حرکت می ایسته بلافاصله دستم حرکت کرد و کاری که باید میکرد را انجام داد اما درست در همان لحظه بود که ناخودآگاه این فکر به ذهنم اومد که خدایا زمانی که من در خانه تنگ و تاریک قبرم در زیر خروارها خاک انواع و اقسام موجودات زیر خاک بر بدن من خواهند آمد و منو و جسمم رو تجزیه خواهند کرد آیا در اون لحظه احساساتی مثل این رو خواهم فهمید آیا در آن لحظه امیدی هست به اینکه کسی کمک کنه بهمِ.
دلیل دیگر فکر کردن من به این موضوع ترس بسیار زیادم از تاریکی و تنهاییه. اگر در اتاقی حبس بشم بلافاصله احساس نفس تنگی می کنم و تصور اینکه درآن سرای کوچک و با اون حجم تاریکی که بر آن فضای کوچک حاکمه آیا کمک کننده یا کسی دوستی و آشنایی هست که در اون لحظه حمایتم کنه.
همین یکی دو فکر به ظاهر کودکانه و ناشی از واقعبینی کم انقدر منو تحت تاثیر قرار داده بود که حتی شبی ساعت یازده که به منزل برگشتم وضو گرفتم و در حین نماز و بعدش اونقدر گریه کردم که صدام در نمیامد و با زاری و هق هق التماس میکردم که خدای من در اون لحظات که هیچکس نیست که صدای منو بشنوه آیا تو تنهام خواهی گذاشت..ایا خواهی دید که در ترس و تنهایی فریاد خواهم زد و اجازه خواهی داد که این وحشت و اون عذابها منو داغون کنه؟ و به جهت اینکه انسانی پاک نبودم از تو نیز انتظار کمک نخواهم داشت.... این ترس تا جایی رسیده بود که حتی اواخر به همسرم خیلی هم جدی میگفتم آیا میشود پس از مرگ نه به شیوه عادی خودمون گاهی رسم هندی ها رو که می دیدم با خودم فکر میکردم که بد نیست این شیوه سوزاندن اجساد چراکه دستکم زیر خروارها خاک و با هزاران موجود نیاز به سر و کله زدن نخواهم داشت یا گاهی به یاد ایرانیان قدیم که اجساد مردگان خودشون رو بر بالای بلندی میگذاشتند تا پرندگان از انها خورده و به این شکل به طبیعت برگردانده بشن دلم می خواست بعد از مرگ به این صورت تدفین بشم تا جایی که این دومین خیلی هم به مذاقم دلچسب آمده بود چرا که میگفتن با خورده شدن توسط پرندگان دور پرواز جسم من هم به بالای بلندی های زمین می رسد و از آنجا می تونم زمین رو نگاه کنم در هر صورت همه اینها ناشی از ترس بسیار زیاد من از اینکه پس از مرگ چه چیزی در انتظار همه ماست و به کجا خواهیم رفت بود که به جرات میتونم ادعا کنم که دیدن این برنامه تاثیر بسیار زیادی روی افکار این چنینی من و روی ترس هام داشت و در جهت کم کردن آنها از این بابت بارها در دلم از سازندگان این برنامه حس تشکر و پاسداشت از این ایده خلاقانه و سازنده داشتم و دارم در بین هزاران برنامه ساخته شده که روزها و شبها وقت ما رو پر میکنه واقعاً ساخته شدن یک برنامه با حرفی تازه مخصوص موضوعی با چنین اهمیتی که شاید تنها چیزی که همه ما انسانها در او با هم برابر خواهیم بود و شاه و گدا قوی و ضعیف سرور و حقیر پزشک و مریض و به طور کلی همه طعم. آنرا خواهیم چشید و به نوعی یکی از ترس های دائم و همیشگی ما در درون ماست وقتی با چنین تم و صحنه و علی الخصوص مجری کارشناس و فهمیده ای مثل جناب آقای موزون ساخته میشه چقدر میتونه به روی تک تک افراد جامعه تاثیر مثبت و آرامش بخشی داشته باشه.
به سهم خودم ازین برنامه و موضوعش و دست اندرکاران فهیم و کارآزمودش که با وجود کمبودها، نظایر چنین برنامه هایی در صداوسبما اما خلاقانه و جسورانه پا به میدان می گذارند و تجربه خود را با دیگران به اشتراک می گذارند نهایت سپاس و قدردانی را دارم و امیدوارم سازندگان برنامه های مختلف هم با دیدن چنین اتفاقاتی تصمیم های سازنده گرفته و تلویزیون از جایگاهی که الان داره به جایگاهی که واقعاً باید باشه نزدیکتر بشه
بیک زاده