در دفتر کار روی صندلی که همیشه وزنم رو تحمل میکنه نشستم و چشم به مانیتور کامپیوترم دوختم که هر لحظه در صدی بیشتر از لحظه قبل نشون میده و انگار که می خواد به من نشون بده که زمان در حال گذر است و هر لحظه زندگی قدمی رو به جلو برمیداره البته این قدم لزوماً رو به جلو نیست و برآیند اون هست که او را به جلو می برد چه بسیار جمع هایی که پاسخشان با این که به علاوه هم شدند و در اول مثبت بودند منفی در می آید و چه بسیار ضرب ها منفی میشن این شکل زندگی هست که ما می کنیم این عدالتی هست که بین عجول و تنبل بین تند و کند بین حرکت و سکون تعادل برقرار میکنه عجب مغزی برنامه ریز این همه پیچیدگی است عجب پیچیدگی برنامه ریز این مغز هست چه می خواهد چه می گوید چه می خواست بگوید چه خواهد گفت مقصد ما به کدام سمت از کدام طرف و به کجاست پاسخ چه کسی را را خواهیم داد و او از ما چه خواهد پرسید آیا راز این همه اعداد غیر قابل فهم را خواهیم دانست؟
راستی محبت حاصل جمع و ضرب و تقسیم و تفریق کدام مولفه های اخلاق مادر است که حاصل آن برای هر نفر یکی و فقط مال خود خودِ اوست که همان یک جوابِ برآورده از دلِ خود او را خواهان و شالوده ی تمام پاسخهای پس از مساویِ کارِ انجام شده یِ درنهایت ایستاده به نظاره یا در بستر خوابِ چشم به سقف دوخته در تفکرِ روزِ در جمع و تفریق و ضربیست که در حال تقسیمِ آن با جهانِ درون خود است..
راستی چرا جواب یکیست ک این یکی برای هر فرد، یکیست و بااینکه همین یک جواب را یکی دیگر از یکِ خود انسان میخواند بااینکه جواب یکی و سوال همان است اما حاصل جمع پاسخِ بدست آمده بعلاوه ی شنیدنِ او نمیتواند منفی نشود؟
پیچیدگی حدی ندارد؟
محدوده ی آن کجاست؟
چرا نمیتوان ساده اش نمود؟
درحالی که پاسخ بی اندازه ساده ....اوست.
پس چرا اراده برای او .... اندیشیدن به او....اراده به اندیشیدن به او ..... اماده شدن برای اراده کردن به اندیشیدن به او اینهمه رقم دارد و فقط چندی از بیشمار ارقام اوست این بیشمار رقمی که من در روبروی خود میبینم....
و
نمیتوانم ازین پیچهای پی در پی
کنم خلاص دل از تاب زلف محشرِ وی
روم به جای دگر دل دهم به جز او را
هوای یارِ دگر کو دلم کجا شد کی؟