تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

سبد معیشت خانوار

دلش گرفت و در حالی که سر خود را به علامت درست و عمیق بودن بیت شعری که در پاسخ به جواب استعلام (غیرمشمول بودن سبد معیشت خانواده) خود از متصدی کافی نت  دریافت کرده بود و سخت مشغول پنهان نمودن تاثیر عمیق آن بر خود بود تا اگر متصدی هم با شنیدن آن به نشانه ی تاثیرگذار و عمیق بودنش واکنش نشان داد دلیلی محکم برعمق شخصیت و درایت و بینش خویش یابد و به دیگران هم تعریف کند، گاه به سمت بالا و پایین به نشانه ی درستی حرف حرفِ آن و در همان حین هم گاه به چپ و راست به نشانه ی تاسف و حسرت ، از انجام نشدن آنچه که به دلایل گوناگون و یکی به حق تر از دیگری ، انتظارش را داشت ، اما با دیدن پاسخ استعلامی که به قول همکارش در قهوه خانه ی سر خیابان که تا صبح معمولا با هم وقت می گذراندند و گاه هم بخاطر هم کشیک صاحب کله پزی را می کشیدند تا دیگری بتواند با ساعتی خواب که بسیار هم به حلال یا حرام بودن حقوقی که بابت تمام ساعات کارش در کله پزی می گرفت فکر میکرد اما چه می شود کرد «اسب نفس بریده تا غصه ی تازیانه نیست» و چه کند چشم وقتی شب تا صبح را برای کار بیدار و صبح هم که باید به استراحت می گذراند مشغول رتق و فتق امور جاریه ی منزل و دو فرزند در حال تحصیل خود در دانشگاه یکی کنارش و دیگری در تهران و خواسته های حضرت بانو و گاه هم سرکوفت هایش بود را باید با پلک باز برای خدمت به صاحبش و اینکهبیدار باشد تا او ببیند این همه درد و رنج و کمبود که خواب را از چشم او که نه اما از چشم هر انسانی می ربود را و چه حرجی بر او که در مرده ترین زمان شب آنهم برای لحظه ای هر چه مسئولیت و بینش و شرع و عرف و قانون بود را فراموش و همچون قطره ای که از سنگی در حال پرشدن به وسیله ذرات آبی که از بالا به او می پیوندند و هر لحظه وزنش را بیشتر می کنند تا لحظه ای که بین چسبایش به سنگ و کشایش به سمت زمین ، دومی را انتخاب و با چنان رفتاری که گویی مجنون، لیلی خود را که به خاطرش مشوش ترین لحظات زندگی را در حال گذار است را آنچنان نیاز افتد که برای لحظه ای تمام حیا و حجب و ترس خود از خلق و خدا و ... فراموش و چنان به سمت لیلی فرود آید که انگار تمام نیروهای زمین هم که دست به دست هم دهند نتوانند از برخورد این دو عاشق جلوگیری کنند ، بسته و چند لحظه ای طعم شهوت لذیذ خواب را به مغز خسته و غم اندود خود چشاند ، تکان داد و در همان حال به سمت در خروجی رفت و ....

چقدر دنیا دلش سنگ است 

چه حجمی گرداگرد او از غصه در حالی که دنیا را تکان می داد می افزود

چشمانش به مردم می نگاهیدند و در حالی که پشت چشمهایش حسرتی دلسوز می جوشید 

بیتی را عبادت می نمود و راه می پیمود

«نیش دوست از عقرب  دردناکتر است        پس بزن عقرب که دردش کمتر است » ی زیر لب می خواند و می فرمود دنیا را که غم تولید کن مادر غم با عصه هم پیمان

بزن تولید کن غم را سیاهی را افول و مرگ و درد و .... هر چه می خواهی

خدا یارش خدای عقل همراهش  

علی بیک زاده

همین 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد