تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

تحلیل و تفسیر

تحلیل یک نگاه

در آن نفس که بمیرم ...چگونه خواهم بود


عجب قصه ایست این که هر یک چیزی خوانیمش

شما ، زندگی

دیگری : روزمرگی

آن یکی : فرصت
حافظ : عروس هزارداماد
سعدی : روزگار
و من : ؟؟؟ راستی برای من چیست این فرصت هزارداماد روزمرگی ؟!! برای من چه بوده تا به آن نامش دهم...

نمی دانم... گاه بستری مملو از فراموشی ... گاه عرصه ای که دوست داری از آن چشم بپوشی و گاه ... 

اما نه ... برای من بیشتر از اینهاست...برنامه ای دیدم که می گفت :

«اگر طول زندگی زمین را بر زمانی که ما بر آن پای نهادیم قسمت کنی ...و سپس عمر زمین را به اندازه عمر یک انسان درنظر گیری ... در مقایسه، زندگی هر انسان از ابتدا تا مرگ ... به اندازه لحظه ای ، ثانیه ای، دمی بیشتر نخواهی یافت...»
شنیدی؟؟ زندگی هر انسان به اندازه لحظه ای... 

مانند عمر یک حباب

عمر یک ....یک..تبسم ... اخم... شاید هم به اندازه یک آه

آری ...به اندازه ی یک آه...

گاه می اندیشم با خویش و می پرسم این بی جواب پرسشِ بی انتها پاسخ را ... که :

راستی من کدام لحظه از زندگی ام را فهمیدم...در کدام لحظه ... در کدام روز ... در کدام سال ... من کجا بود که گفتم به «این می گن زندگی»

نمید انم ... شاید هم نگفتم... شاید گفتم و ندانستم ... به هر حال ... یک چیز را خوب می دانم...

خوب می دانم... این خوب نه مثل خوب های دیگر ...من این یکی را خوب می دانم... 

هنگام کودکی ، پدرم ترانه ای گوش می داد که با همه ندانستن تمام معنایش ، یک جمله از ان را هم خوب شنیدم و هم خوب به یاد دارم و .... به زبان مادری ام می گفت : 

«دنیا همچون آینه ایست ... هر رسیده نگاهی انداخته و می رود«...

نگاهی ؟؟؟ به دلیل بیشتر بودن گنجایش فهم آن از فهم و اندیشه کودکی و دیگر .. شور و اشتیاق رشد و بالندگی ... مگر اجازه ی تفکر در چنین مواردی را به تو مید هد..؟  «هرگز»

دانش نهال گنجایش فهم تبر را نمی کِشَد.... برای درک تبر باید درخت شد..

آری امروز به آن جمله بسیار می اندیشم...یک نگاه....یک نگاه....یک 

شنیده اید که موجودات هنگام مرگ یک نفس بلند می کشند؟؟..

گویا همان لحظه است...

شنیده اید که در انتهای راه ... برای یک لحظه تمام عمر چون برق خاطره ای ... با جزئیات ... اما به اندازه یک نفس ... از ذهن می آید و می گذرد...

شما بگویید... در آن لحظه تنها کلمه ای که می توانم بگویم چیست جز......................................آه



تقدیم به لحظه ای که می خواهم آن نگاه را به آیینه ای که یک عمر تصور نمودم خود را در حال دیدنم و گویا فقط در آن زمان است که به اندازه یک نفس مجاز به دیدن واقعیت خود خواهم بود...



بیک زاده:علی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد