داشتم باز هم فکر میکردم می گید چقدر فکر می کنی خوب چون فقط توی فکرم هست که زندگی می کنم و میتونم تصمیم بگیرم میتونم فکر کنم آدمم گرگم روباهم شیرم پلنگم این بار داشتم به این فکر میکردم که اگر ما آدمها یکبار و واقعاً به این فکر میکردیم که روزی از این این خاکدان باید رخ بر کشیده و به دیار ابدیت سفر کنیم جایی که میگویند همه چیز دائمی است ورود به آن برای ما رخ کشیدن در خآک و دیده پوشیدن از آنچه دوست می داشتیم در خانه ای که به سختی جایی برای ما ما در خود تدارک دیده است خواهیم رفت و تک تک اعضای نازنین عزیزم بدنمان که امروز اگر زخم کوچکی یکی از اعضای آنرا میرسید تا نهایت قلبمان برایش داغدار و جگرمان را خون میکند ، به خاک تبدیل و به هیچ باز خواهیموگشت به این می اندیشیدم که واقعاً خاکی که بر روی آن پای می گذاریم چه بسا خ اک دیده ی دیده زیبایی دست سخاوتمندی. و قلب مهربانی بوده و امروز نیست از این دیار پر کشیده است است چه میکردی آنچه جوان در آینه بیند پیر در خشت خام میبیند...